روز اول بمن آموخت معلم” آ ” را
خون دل خورد بس? تا که نوشتم ” با ” را
دست خود برد به با? و به پا??ن آورد
تا که من بخش کنم بابا را
زنگ نقاش?، من رنگ نم? دانستم
او به من گفت که آب? بکشم در?ا را
آنقدر گفت از ا?ن فاصله ها? دم دست
تا مراعات کنم فاصله در ام? را
بازگو کرد که دهقان فداکار که بود
تا که سرمشق دهد جمله ? خوب? ها را
تا که از زندگ?م کسر کنم سا?ه ? جهل
با کم? حوصله آموخت به من منها را
گفت روباه پن?ر از دهن زاغ ربود
تا که ?ادم نرود حقه ا?ن دن?ا را
گفت ” آ ” بر سر خود ن?ز ک?ه? دارد
عشق با حوصله برداشت ک?ه ما را
ما که آموخته بود?م که: بابا نان داد
پس ند?د?م چرا خون دل بابا را؟
درس دهقان فداکار فراموش شد و
زندگ? برد که محتاج کند دارا را
شوهر سارا ش?اد درآمد از آب
کرد چون شام س?ه زندگ? سارا را
بو? مرگ آمد و کبر? به مرادش نرس?د
سرطان رفت که تسل?م کند کبر? را
کاش آن روز معلم عوض روبه و زاغ
?اد م? داد به ما ز?رک? فردا را
کاش آن روز سر باز? قا?م باشک
ایست میداد بد و زشت همه دنیا را
او به ما گرچه الفبا? محبت آموخت
ما غلط ?اد گرفت?م ” الف ” تا ” ?ا ” را..........
«تقدیم به بچه های دیروز» ????